حالا که همسری نیست که مثل بعضی ها قصه هاشو بنویسیم :))) میشه از خواستگارها نوشت.. از این همسرهای بالقوه که وقتی باهاشون آشنا میشی در ابتدای امر امید میگیری که بالاخره داری نیمهی گمشدت رو پیدا میکنی و خدا را شکر که همهی مردا هثل هم نیستن ... و در انتهای امر بعد خداحافظی اول یه نفس عمیق می کشی و میگی خدا را شکر که هنوز مجردی و مجبور نیستی یک چنین شخصیتی را تحمل کنی و بعد در یک غمی عمیق فرو میری که اگه همه ی مردا واقعا انقدر حفره ی های بزرگ شخصیتی دارن چه باید کرد؟ باید همیشه تنها ماند؟
- ۹۵/۱۱/۲۶