پریروز عصر با روان قرار داشتیم که بریم بیرون من خرید کنم بعدشم اون به ما شیرینی رییس شدنش رو بده.
ساعت 6:30 بود که با روان و گیگیلی متروی ولیعصر جمع شدیم، تا حدود 7:15 خیابونا رو گشتیم ولی خرید من تموم نشد. بعدش روان گفت بیا این وسط بریم من شیرینی بدم بعد ادامه ی خرید...
رفتیم نخلستان، یه محیط دنج و خیلی ارزون (از این به بعد با زهرا اینجا قرار می ذارم)، کلی آبمیوه و شیرینی خوشمزه خوردیم. بعد یهو گوشی روان زنگ زد و گفت یکی میخواد با من درددل کنه و من باید برم!
من خیلی ناراحت شدم چون خریدم هنوز تموم نشده بود. با نا راحتی ازش خداحافظی کردم و با گیگیلی به خرید ادامه دادیم تو راه به گیگیلی گفتم بیا حالا که روان رفته ما بیرون شام بخوریم که حالش رو بگیریم... گیگیلی گفت نه! روان خواسته به یه آدم دیگه کمک کنه که رفته ....
خلاصه من و گیگلی 20 دقیقه ای خیابون ها رو گشتیم و سریع برگشتیم خوابگاه وقتی رسیدیم خوابگاه، کلید رو که تو در انداختم دیدم در بازه! کلی شوکه شم!! وقتی وارد شدیم دیدیم روان کلی دسرهای رنگارنگ با شیرینی خامه ای بزرگ و شربت خریده و میز رو چیده و آهنگین و با شادی میگه روزتون مباااااارررکککک!!!
منم دستمو گذاشتم رو صورتم و گفتم خجالت کشیدمممممم
فک کنید!! روان بدو بدو زودتر از ما رفته بود که خرید کنه و ما را سورپرایز کنهههههه!!!! خیلی سورپرایز بزرگی بود! به از شما نباشه، روان خیلی دوست خوبیه، باید همه جا چند تا مثلش باشه :)