موج الست

  • ۰
  • ۰

ماهرخ جونم

دیشب اسبابکشی کردیم به خونه ی جدید و همزاد اولین مهمون من بود. 

امروز رفتم توی خونه ی جدید ماهرخ رو تر تمیز کنم که تو حموم یه عشوه ای اومد که حیفم اومد نذارم شما نبینید :)) 


ماهرخ جون در حال آبتنی

  • رزگل
  • ۰
  • ۰

مکر خودی

گاهی آدم نیت بدی داره ولی برای اینکه کسی به نیتش پی نبره یه سری کارای خوب انجام میده، صرفا برای رد گم کنی.

مثلا کسی که به ظاهر یه شرکت واردات دارو داره و کلی به جاهای مختلف داره کمک می کنه ولی در حقیقت، درآمدش از واردات اصلحه هست ...

حالا تصور کنید که نفس آدمی به ظاهر خوبه و معتقده و اوکیه و کلی کارای خیر انجام میده صرفا برای رد گم کنی ولی به جاهای حساس که میرسه خودش رو نشون میده.

الله اکبر! اصلا معلوم نیست تو قیامت چه شکلی باشه. یه روباه ... 

این نفسی که به حال خودش ول شده و سختی را تحمل نمی کنه خدا می داند برای ما چه نقشه ای دارد.

 خدا آخر عاقبتمون رو بخیر کنه.



  • رزگل
  • ۰
  • ۰

روان

پریروز عصر با روان قرار داشتیم که بریم بیرون من خرید کنم بعدشم اون به ما شیرینی رییس شدنش رو بده.

ساعت 6:30 بود که با روان و گیگیلی متروی ولیعصر جمع شدیم، تا حدود 7:15 خیابونا رو گشتیم ولی خرید من تموم نشد. بعدش روان گفت بیا این وسط بریم من شیرینی بدم بعد ادامه ی خرید...

رفتیم نخلستان، یه محیط دنج و خیلی ارزون (از این به بعد با زهرا اینجا قرار می ذارم)، کلی آبمیوه و شیرینی خوشمزه خوردیم. بعد یهو گوشی روان زنگ زد و گفت یکی میخواد با من درددل کنه و من باید برم!

من خیلی ناراحت شدم چون خریدم هنوز تموم نشده بود. با نا راحتی ازش خداحافظی کردم و با گیگیلی به خرید ادامه دادیم تو راه به گیگیلی گفتم بیا حالا که روان رفته ما بیرون شام بخوریم که حالش رو بگیریم... گیگیلی گفت نه! روان خواسته به یه آدم دیگه کمک کنه که رفته ....

خلاصه من و گیگلی 20 دقیقه ای خیابون ها رو گشتیم و سریع برگشتیم خوابگاه وقتی رسیدیم خوابگاه، کلید رو که تو در انداختم دیدم در بازه! کلی شوکه شم!! وقتی وارد شدیم دیدیم روان کلی دسرهای رنگارنگ با شیرینی خامه ای بزرگ و شربت خریده و میز رو چیده و آهنگین و با شادی میگه روزتون مباااااارررکککک!!!

منم دستمو گذاشتم رو صورتم و گفتم خجالت کشیدمممممم

فک کنید!! روان بدو بدو زودتر از ما رفته بود که خرید کنه و ما را سورپرایز کنهههههه!!!! خیلی سورپرایز بزرگی بود! به از شما نباشه، روان خیلی دوست خوبیه، باید همه جا چند تا مثلش باشه :)

  • رزگل
  • ۰
  • ۰

کتاب خوانی

اگه رز رو به حال خودش ول کنم که هر وقت دلش خواست بیاد ایتجا بنویسه، حالا حالاها خبری ازش نخواهد بود!

ولی باید نوشت تا بدانی داری چه می کنی.

من این روزا کتاب نمی خونم و از این موضوع خیلی ناراضی ام. تصمیم گرفتم یه حرکتی بزنم که مطالعه ام را بیشتر کنم.

مثلا یه عصر پاشم برم انقلاب چند تا کتاب پر طرفدار بخرم یا مثلا یه سری فایل صوتی از نت بگیرم همراه کارم گوش بدم .....

در مورد ایده ی اول روان میگه یه جایی نزدیک میدون فلسطین هست که کتاب تبادل میکنن، باید به اونجا سری بزنم.

در مورد ایده ی دوم که از حرفای سحر بهش رسیدم هنوز مطمئن نیستم چقدر جواب میده چون من کارم خیلی ذهنیه باید تمرکز کنم ...

از ایده های شما در جهت افزایش مطالعه استقبال می کنم. مثلا ایده بدید که چطوری آدم انگیزشو بیشتر کنه و غیره.

  • رزگل
  • ۰
  • ۰

قاتل زنجیره ای

یه همکار داریم همیشه نگاهش به من مثل نگاه یه قاتل زنجیره ای به قربانی بعدیشه :-اسسسسس

الآن نشسته توی آشپزخونه و چسبیده به شیشه ی اتاق ما و داره زیر چشی منو می پاد :-اسسسسس

کمکککک

  • رزگل
  • ۰
  • ۰

خرید لباس مجلسی

5 شنبه عروسی مریمه. کسی نمیاد با من بریم خرید؟

والا بالله ثواب داره ...

  • رزگل
  • ۱
  • ۰

من هیچ کس نیستم، تو هم هیچ کس نیستی، فقط تو با استعدادتر از منی!

 همین!

اما استعداد چیه وقتی انسانیتی تو کار نباشه!

استعداد به آدم داده میشه. درست مثل ثروتی که از بابای آدم به ارث برسه اما انسانیت را باید کسب کرد، ارثی نیست.


  • رزگل
  • ۰
  • ۰

این پست را حدود یکسال پیش گذاشتم:


زندگی ایده آل من توی این برهه از زمان اینه که خیلی شیک هفته ای 5 روز بیام دانشگاه ریسرچ و کار کنم. ریسرچ با این هدف که میخوام نهایتا خانوم دکتر شم و کار از این جهت که دستم تو جیب خودم باشه....


اگر خدا بخواهد دارم به این زندگی ایده آل نزدیک می شوم :)

پ.ن:

اینا رو نگفتم که بگم الآن خیلی همه چیز ایده آله باشد که شما هم دکتری بخونید و مثل من رستگار شوید!!!!

منظورم این بود ما در "حال"ی زندگی می کنیم که روزی آرزویمان بوده است. 

باشد که قدر بدانیم و رستگار شویم.

  • رزگل
  • ۰
  • ۰

نیکی ها اصولا متقارن هستند مثلا ما دروغ نمیگیم و دروع گفتن دیگران را بد می دانیم. یا خودمان غیبت نمی کنیم و غیبت کردن از سمت دیگران را بد می دانیم...

ولی برخی از نیکی ها نا متقارن هستند یعنی ما یک کار نیک را انجام میدیم ولی اگر کسی انجام نداد نباید فکر کنیم کار بدی کرده است. مثلا ما حداکثر تلاشمان را می کنیم تا نیازهایمان را خودمان برطرف کنیم و نیازمندی به دیگران را نیکو نمی دانیم ولی اگر کسی دست نیاز به سمت ما دراز کرد نباید آن را بد بدانیم بلکه باید با خوشرویی نیازش را پاسخ بدهیم و خدا را به خاطر این نعمت معنوی شکر کنیم.

فکر کردن به این نیکی ها متقارن را دوست دارم. کسی مثال دیگری به ذهنش نمی رسد؟ 

  • رزگل
  • ۰
  • ۰

خونه ی همزاد

دیروز عصر به سمت سمنان راه افتادم.

حدود ساعت ۶:۳۰ بود که رسیدم سمنان و همزاد اومد منو برد خونشون.

همزاد خیلیییی کدبانو شده بود و کلی غذاهای مختلف و خوشمزه پخته بود.

بعدشم با همسر همزاد رفتیم باغ و کلی میوه چیدیم.

(همسر همزاد مثل همزاد انسان نایسی است. خداوند برای یکدیگر نگهشان دارد.)

 و در خونه باغ با خانواده ی آقای همسر همزاد افطار کردیم.

بعدش هم تور سمنان گردی با توضیحات کامل آقای همسر همزاد.

بعدشم آمدیم خانه و همزاد عکس و فیلم عروسیشان را به من نشان داد.

در فیلم گاهی آثاری از من دیده میشد!

.....

خیلی خوشی فشرده ای بود. خستگی یک ماه کار سخت از تنم بیرون رفت واقعا.

باشد که روزی جبران زحمات کنم. ...

کسی دیگه نمیخواد منو خونشون دعوت کنه؟

  • رزگل